داستان من و مژده

داستانی واقعی

داستان من و مژده

داستانی واقعی

نمیدونم چی چی؟!

می خواستم برای شروع در مورد مژده بنویسم اما حالا که می خوام بنویسم دستم به نوشتن نمی ره....
من میگم عاشق مژده هستم...
حاضرم برای او هر کاری بکنم...
از جونم برام عزیز تره...
اگه بمیره.... خدا نکنه!زبونت رو گاز بگیر ...آخ!
صد تا جمله این جوری دیگه هم میشه گفت.اما واقعا عاشقشم یعنی چی؟از کجا بفهمیم عشقمون حقیقیه؟
حالا که تا اینجا اومدین در مورد مژده خیلی کوتاه بگم...
یه جورایی فامیل ماست...حالا با من چه نسبتی داره زیاد فرق نمی کنه.در همین حد بدونید که چند تا زانویی می خوره تا با هم فامیل بشیم!دیگه...
دیگه این که اون یه دختر فوق العاده شلوغه ...از صد تا پسر هم شرتره!البته هم شیطنتاش برای اطرافیان شیرینه.حتی سیگارت انداختنش جلوی پای معلم!حتما حالا می گین خدا به من رحم کنه!این تازه خوبه! می ترسم الآن از بفیه کارهاش بگم شک بهتون وارد شه!فعلا همین!
راستی فکر می کنید من چه جوری ام؟

فصل اول

سلام!خیلی ساده می خوام شروع کنم! من معین هستم! عاشق یه دختری شدم به نام مژده!نمی دونید چقدر دوستش دارم.اگه بخوام مثل چیزهایی که توی ریاضی خوندم بگم....میشه گفت بازه بسته بیشتر از خودم تا بازه باز بی نهایت...(بی نهایت و خودم] . الان فهمیدین چقدر دوستش دارم؟!

خوب! اینجا میخوام داستان خودم رو با اون بنویسم ....البته نه مثل این وبلاگ های عشقولانه که این پسر ها درست میکنند....خیلی خیلی بدتر از اون ها! در ضمن آدرس این وبلاگ رو هم به خود مژده نمی دم!شما می گین بدم؟ شایدم دادم!تا ببینیم چی میشه! راستی اصلا هم فکر نکنین اینجا نوشتم که توقع کمک از شما داشته باشم....هر چه بادا باد!من تلاش خودم رو می کنم اما....چیزی که زیاده دختر....اونم واسه کی؟ واسه من!غصه ای ندارم!