داستان من و مژده

داستانی واقعی

داستان من و مژده

داستانی واقعی

من یک آینه از هزارم

شب که می شود یک چیزی در مغزم تمام مایع درونش را می خورد.بعد مغزم خشکه می زند.به خارش می افتد و تا صبح دیگر خواب ندارم.من آمده ام.با یک کوله بار حرف.لطفا گوش کنید.

نظرات 2 + ارسال نظر
معین ـ یکی مثل همه چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ

خوش اومدی

یه دیوونه پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:23 ب.ظ http://psychehotel.blogfa.com

با RSS بوک مارکت کردم
بگو دارم میشنوم . . . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد