داستان من و مژده

داستانی واقعی

داستان من و مژده

داستانی واقعی

میدونین چشه؟

سلام! خوبین شما! عیدتون مبارک! عید غدیر رو خدمت همه شما مخصوصا سادات محترم تبریک میگم!

بعضی وقت ها آدم باید یه چیزی بنویسه تا شاید اینجوری بفهمه خودش چشه؟

تا حالا شنیدین مثلا کامپیوتر که خراب میشه می پرسن این چشه؟ بعضی وقت هام یه نفر حواسش نیست نزدیک بوده دستش بخوره توی چشمت می گی این چشه؟! البته درستش اینه که بگی "این چشمه ها!!!!"

البته این چشمه ها هم غلطه! آخه چشمه میشه جایی که ازش آب می جوشد!

- خب از چشم هم آب میجوشد!

نه! منظور....منظورم اینه که درستش اینه که بگی " این چشم هست ها! " وگر نه من فرهنگستان نیستم که بخوام چشم و چشمه رو براتون معنا کنم! اگرم بلد بودم برای خود چشم و چشمه معنی هاشون رو می گفتم تا معنیشون رو قاطی نکنند و بدونن چی هستند و کارشون چیه!

در مجموع فکر نکنم تا حالا این عبارت رو به کار برده باشین!

خلاصه بعضی وقت ها آدم باید یه چیزی بنویسه تا شاید اینجوری بفهمه خودش چشه؟

به نظرتون چرا مژده نمی نویسه؟ یعنی مژده چیزیش نیست؟ یا شاید چیزیش هست و نمیدونه باید چه جوری بفهمه چشه؟

حالا که من نوشتم به نظرتون "من" چشه؟

بی خبرم!

 بعضی وقت ها یه چیزایی به ذهنم میرسه همین طوری می نویسم...مثل این: 

من از همه چیز و همه کس بی خبرم 

از مردم از تو از دنیا...! 

من از زمین از آسمان از خدا هم بی خبرم...!

من از خودم هم بی خبرم...! 

خبر چیست نمیدانم؟!