داستان من و مژده

داستانی واقعی

داستان من و مژده

داستانی واقعی

قصه از کجا شروع شد؟

باز هم من ماندم و حرفهایی که در من است.کلمه هایی که نیامده جمله می شوند.باز من تنها می مانم.حتی کلمه ها هم از من می گریزند.

جایی خواندم تمام دختران وبلاگ نویس زشتند باورم شد تا روزی که کسی مرا زیبا دید.نمی دانم چرا به جای اینکه حرف او را بپذیرم دروغگو خواندمش. پذیرفته بودم که من زشتم . البته هنوز هم این احساس در من قویست.تا آن روز که برای همه آمدنیست.

ماجرا از اینجا شروع شد.او چندین کیلومتر آمد تا مرا ببیند.فقط مرا.و بعد من با سکوت آشنا شدم.پیش از او من پرحرف بودم دیگران عاصی .حالا او حرف می زد و من عاصی.نه از حرف هایش بلکه چون حرفی برای گفتن به او نداشتم.

ماجرا اینجا به وسط هایش رسید که فهمیدم نه می فهمدم نه می فهممش.مرا نشناخته آشقم (و نه عاشق) شده بود و من هرچه بیشتر می شناختمش بیشتر از او فاصله می گرفتم.از او. از تعبیری که خودم از اوداشتم.از خودم.مثل یک ساز شده بود که مدتی کوک بود و حالا نا کوک و من کوک کردن نمی دانستم.

ماجرا به انتهایش رسید وقتی نفهمیدم باید با این احساس گیجی و عذاب وجدان و این سکوت که روز به روز وسیع تر می شد چه کنم.بی هیچ حرفی تمامش کردم

آمد عذر خواست چیزی را شکست که نباید.غرورش را .و من برای غرورش بیش از خودش اشک ریخنم.غروری که بی جا و نا بهنگام شکسته بود.
آمد و باز عذر خواست و من باز از او بیشتر بدم آمد از این همه بی طاقتیش.و بعد گفتم که تمامش کنیم به نفع هردویمان است و او فقط صدایش می لرزید.بازویم را کشید پسش زدم جلوی تمام محل به پایم افتاد و من فرار کردم و دیگر ندیدمش.

به کسی که دوستش داشتم قسمم داد.این قسم را برای دهان هیچ کس اندازه نمی دیدم چه رسد به او که تا این حد پنهانی بود که هیچ کس از وجودش خبر نداشت و چطور فکر می کرد دوستش دارم و داشته ام؟ در حالی که جز روز های اول مدام نقض اش را برایش بلند بلند در گوشش فریاد کرده بودم.و شاید به قول نادر ابراهیمی بلند ها هرگز شنیده نمی شوند زمزمه باید.

تا همینجایش را هم که نوشتم برای این بود که شاید بیاید بخواند.شاید سکوتی که در مقابل او در من زنده میشد و مانع از اینکه بتوانم دو کلام حرف حساب بزنم اینجا با نوشتن بشکند.

اگر نوشتم فقط برای عذر خواهی از اوست.او که بی هیچ تقصیری و فقط چون کم تحمل و بی تجربه بود ناگهان زیر پای لطیف ترین و ظریف ترین موجود دنیا له شد.من قصدم لگد مال کردن او نبود.نمی شناختمش و لال هم بودم این شد که ...این شد که...له شد.هنوز هم اگر این را بخواند و بیاید دوباره بیاید.من همانم که بودم.اگر خواند بداند که من نه طالب شروعی دوباره که تنها طالب بخشش ام..اگر بخشید فقط یک اس ام اس کوچک بزند.چون...چون...مهلتم برای زنده ماندن تنگ است.تنگ تر از آنچه ...من طالب بخشش ام.

نظرات 20 + ارسال نظر
نمی دانم کیست سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ

سلام. مرا بیدارم کردی . دیگر سراغی از او نمی گیرم تا غرورم نشکند.

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ

برات آرزو سلامتی میکنم
قلمت خیلی قویه
خوش حالم که می تونم مطالبتو بخونم
منتظر ادامه داشتانت هستم

حسام سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ب.ظ

سلام ؛
منم عاشق یه کسی هستم به نام مژده .
خیلی دوستش دارم .
اون اولش منو نمی خواست .
من هر کاری کردم تا نظرش رو راجع به خودم عوض کنم .
من 1400 کیلومتر راه طی کردم تا اونو ببینم و هدیه تولّدش رو بهش بدم و بهش نشون بدم که چقدر دوستش دارم .
از اون روز تا به الان ، کمی نظرش عوض شده .
ولی نمی دونم که هنوز به من فکر می کنه یا نه ....
فقط می دونم که خیلی دوستش دارم و حاضرم به خاطرش از همه چیزم بگذرم ؛

در انتها می خوام بگم که خیلی اشتباه کردی .... خیلی ....
حتی یه ذرّه هم به نظر اون اهمیّت ندادی ....
اصلا نخواستی بفهمی که چه احساسی نسبت بهت داره .
فقط به خودت فکر کردی ! اون گناهی نکرده ....
سنگ می دونی چیه ؟ تو از اون هم بدتری !

شاید حق با تو باشه
شاید

مجید سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ http://majid28.blogfa.com

آخه آدم هم اینقدر گیج میشه که پسوورد و یوزیرش رو فراموش کنه

محمد سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:36 ب.ظ

سلام
خیلی دلم تنگ شده
مثل بیشتر وقت ها
تو صفحه گوگل اسمشو جستجو کردم: مژده
آره. ساده و راحت
به همون راحتی که 3 سال یا بیشتر علاقه و تلاش نادیده گرفته شد....فقط دردش موند..درد... با اینکه مژده من 2 ساله رفته.... هنوز دردشو حس میکنم
نمیدونم چی بگم
خوبه که تونستم حرف بزنم..همین
ممنون

امیدوارم موفق باشی
گذز زمان گاهی می تونه مسکن باشه!

امین شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:51 ب.ظ http://باشه برا بعد

خیلی جالب بود حداقل برای من خاطرات قدیمی زیادی را یادآور شد
امیدوارم در نوشته هایت موفق باشی همچنین در زندگی ات

تنها دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ق.ظ

شما دختر ها عاشق شکستن غرور پسرها هستید

مژده چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ق.ظ

سلام منم مژده هستم منم عاشق شدم عاشق رضا خیلی دوسش دارم ولی همش میکفت باید برم باید برم ورفت ولی ۲ ساله که رفته البته ازم سراغ میگرفت ولی چه فایده وقتی که دردش توی دلمه میدونی کاشکی تو هم بهش فکر میکردی تو هم مثت رضای من ول کردی کاشکی بیشتر فکر میکردی کاشکی رفتن واسه کسی که میخواد بره خوبه ولی واسه ما ها نه دردناکه به هر حال شاید اینجوری صلاح دیدی ولی امیدوارم موفق باشی و از اینجا به رضا میگم خیلی دوست داشتم ولی نزاشتی بهت ثابت کنم

سلام
ممنون از نظرات پر مهرت
دیشب با مژده باز صحبت کردم
ان شاءالله بزودی میگم چی شده

مژده یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام دوست دارم بدونم ازاین مژده ای که حرف میزنی بازم بگی چون منم مژده ام و یکی مثل تو خوردم کردو رفت البته دیگه الان برام مهم نیست شاید من اون مژده باشم شایدم نباشم بهرحال من اون آدمو بخشیدم و برای همیشه فراموش کردم

بانوی بینام او یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ

سلام روزی اومد. موند. خواست بره که دلبسته نشیم. گفتم نمیشیم. خواست دلبسته بشم. کم کم شدم. رفت. گفت زشتی. رفت. همیشه تو دلمه. تنها او. اما بخشش نه . نه خودمو که سادگی کردم. نه اونو. که خواست دلبسته شم. ممنونم دیگه سراغشو نمیگیرم. تا از من متنفر نشه. یا علی

فرهاد دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ

سلام من تقریبا خیلی دیر با ای وب اشنا شدم اونم خیلی اتفاقی.این نوشته شما خاطرات تلخیو برائ زنده کرد.خاطراتی از دختری به همین نام که بی نهایت دوستش دارم با اینکه جوابم کرده.خلاصه اینکه داغ دلمو تازه کردی؟

متاسفم

میلادجون چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ق.ظ http://www.miladjoon9.blogfa.com

سلام!هیچ معلوم هست کجایی؟وبت رو رهاکردی به امون خدا؟بازم بیا.خوشحال میشم.منتظرمطالب جدیدت هستم.منم عاشقم!خیلی...عاشق دختری به اسم"مژده"روزی صدباراین اسموتوی ذهنم تکرارمیکنم!لحظه لحظه ی زندگیم روبافکرکردن به اون سپری میکنم.....ادامه داره....

امیدوارم برگزدم

میلادجون چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ق.ظ http://www.miladjoon9.blogfa.com

دیگه دست خودم نیست!داستان من ومژده هم یه جورایی شبیه شماست.حدود یه ساله دنبالشم!میخوام بهش ثابت کنم که دوسش دارم،ولی اون حتی یه بارهم سعی نکرداینوبفهمه!امروزهم روزتولدشه19مردادخیلى دوست داشتم واسش چیزى بخرم،ولی اون حاضرنشده به حرفام گوش کنه

شاید دوست داشته باشه....اما شاید!

one جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ق.ظ

salam manam ham esmetam ,ham in tajrobaro dashtam shayad dardnaktar vaghti ke 19salam bood , ey kash ye roozi ma hameye adama yad begirim ke be ehsasate hamdige ehteram bezarim vagrna hamamoon ta abad tanha mimoonim. kasi ke ghoorooresho mishkane nemigam karesh doroste mese pesari ke mano doos dasht amma be inam fek kardi ke ghorooro shekoondan ye rahe neshoon dadane eshghe, aya oonaei ke ghorooreshoono nemishkoonan vaghan maro doos daran ya ma oftadim peyeshoon??? fek nemikoni mohemtar az hame ine ke khodemoono va khastehamoono beshnasim ta ehsasate digaran va khodemoono nachiz nashmorim

نظرت جالب بود
حیف که خود مژده نمیاد اینجا تا این نظرات رو بخونه

امیر شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ق.ظ

سلام
آیا تاریخ های درج شده درسته؟؟؟اگه نیست خواهش میکنم تاریخ دقیق رو بنویسید

سلام
کوم تاریخ مد نظرتونه؟

امیر شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:12 ب.ظ

سلام
همین تاریخ درج شده زیر نوشته های مژده خانم
قصه از کجا شروع شد؟
پنجشنبه 2 اردیبهشت ماه سال 1389
آخه عینا این اتفاق برای من کاملا آشناست فقط یک سال بعدش ...
( البته امیر نیمی از اسممه چون میترسم همون باشه )

سلام
مژده دیگه اینجا نمیاد
شرمنده

سهیل سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ب.ظ

بااسم مستعار مینویسم و دیگه هم به این وب سر نخواهم زد اما اگر همون مژده من تو استان فارسی به این نتیجه میرسی که نباید وقتی اون همه باهات تماس گرفتم دلمو میشکستی حیف از اون سالی که به پات گذاشتم و حیف از اون کارایی که برات کردم و کاری که با من کردی! دیگه عاشق نشدم و دل به هیچ کس نخواهم بست.دو سال در آتش هجرت سوختم و میسوزم اما دیگه هم غرورم رو زیر پا برای هیچکس نخواهم گذاشت! اما برای بیماری ات دعای سلامتی دارم و امیدوارم هیچ بشری دریوزه عشق بی لیاقت نشه

مژده اینجا نمیاد دیگه
برات آرزو سلامتی و موفقیت میکنم
و اینکه هرچی برات خوت هست خدا بهت بده
من نمیدونم مژده ی اینجا مژده تو هس یا نه
به امید دیدار مجدد

مژده یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ

من هم مثل تو این مشکلو داشتم همون حسامی که برات نظر گذاشته عاشقمه اما من....
کاش پسرا میتونستن احساس ما دخترا رو بفهمند
واسم دعا کن چون اونم خیلی عاشقمه و من احساسی ندارم بدتر از همه فامیلمه و من خیلی میبینمش

کاش مژده باز اینجا میومد

مژده شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ

جه جالب چقدر ما مژده ها تو عشق شکست خوردیممممم

مژده پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ق.ظ

سلام
منم مثه همین مژده زدم زیر همه چیز. فقط به خاطر اینکه پاک باشم و اهل دوست پسر نبودم و الان به خودم می بالم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد