داستان من و مژده

داستانی واقعی

داستان من و مژده

داستانی واقعی

کنکور مژده

سلام!خوبین!ماه رمضون هم که دیگه تموم شد...عیدتون مبارک!

امروز می خوام در مورد مژده بگم...مژده که نه! کنکورش...گفته بودم کنکور داره... اون درساش خیلی خوب بود...انقدر خوب که حداقل همه فکر می کردم یه دانشگاه خوب قبول شه!من که صد البته فکر می کردم پزشکی قبول شه....یادش بخیر همیشه می گفتم بهش خانم دکتر!

کنکور قبول شده البته من رتبه اش رو نمی دونم یعنی هیچ کس نمی دونه! فقط می دونم که ترجیح داده بره دانشگاه آزاد...از این رشته ها که کسی نمی تونه حتی اسمشو تلفظ کنه! رشته اش از این خوباستاااااااااا!

اما اون حیف بود! باید بهتر قبول میشد! به نظرتون منم مقصرم؟ آخه چند روز قبل کنکورش باهم دعوامون شد!اون فقط گفت یادت بود که من چند روز دیگه کنکور داشتم!

راستی با کلی دردسر ای دیشو پیدا کردمو گاهی باهاش صحبت می کنم.... البته این برا تازگی ها نیستا !!!

خلاصه نمی دونم من هم توی نتیجه بد کنکورش موثر هستم یا نه؟ حتی نمی دونم مژده من رو مقصر می دونه یا نه؟

شما فکر می کنید رتبه مژده چند شده ؟

راستی آخر آدرس اینجا رو به مژده بدم ؟

و یه سوال:

این کارای ما به ضرره همدیگه است؟ 

راستی عید فطرتون مبارک 

تولد منم عید فطره 

هر دو مبارک

باز هم برگشتم!

باز هم برگشتم!

سلام!خیلی وقته اینجا نبودم!یعنی بودم اما آپ نمی کردم...راستش یه کم سرم شلوغه.این مدت یه کم بعضی چیزا تغییر کرده! نمی دونم همین الان وضعیت الان رو بگم یا مثل قدیم ادامه بدم...

الان مژده یه جورایی حدس می زنم با خبره!

با خانواده ام هم نا جدودی صحبت کردم!

مثلا چند شب پیش به مامانم گفتم : مامان تصمیم کبری گرفتم

مامانم گفت: چی؟

گفتم:می خوام تا آحر ماه رمضون ازدواج کن!

مامان به نشانه تایید سرش رو آورد پایین!

گفتم: جدی می ری برام خواستگاری؟

مامانم سرش رو به نشانه نه آورد بالا!

بعد گفت آخه تو کار داری من برات زن بگیرم؟

خلاصه مامانم در این حد از ماجرا باخبره!

یه کمم از خودم بگم: امسال سال آخر دانشگاه رو شروع می کنم و کم کم دارم میرم قاطی....نه!قاطی مرغ ها نه! قاطی آدم بزرگ ها منظورمه !

حالا بعد از این همه وقت اومدم نمی خوام آنقدر پر حرفی کنم .

راستش از این به بعد سعی می کنم به اکثر نظراتتون هم پاسخ بدهم! قصدم اینه هفته ای یه آپ رو اینجا بکنم!فعلا!